در

رها طباطبایی
art_rahayabi@yahoo.com


لعنتی ! تلفنی نمی شود.انگشتانم نمی تواند شماره ات را بگیرد، از نفرت یا خشم ، نه! اولش شاید ولی امروز دیگر از غم؛ نمی تواند گوشی را هم بردارد. گرچه در این چهار روز سه بار بیشتر زنگ نزده، که آنهم حتما تو نبودی!( شاید هم تو بودی).

*****
هیچ اتفاقی نمی افتد. باید پالتویم را بپوشم. باید بروم؛ به آنجایی که اولین بار همدیگر را دیدیم ، و پرسیدی اسمم چیست، چرا تنها زندگی می کنم و من همه را به تو دروغ گفتم، نمی روم. می دانی که از این رمانتیک بازی ها خوشم نمی آید، همیشه ای گفته ای بی احساس. نه! آن پارکی که چهار روز پیش دعوایمان شد هم نمی روم، که قدم بزنم که شاید اتفاقی ببینمت! می آیم دم در خانه ات، همین. همیشه بی حاشیه بودنم عذابت داده است.
زنگ نمی زنم . منتظر می مانم، آنطرف کوچه روبه روی در. بالاخره بیرون می آیی، یا شاید تو بروی. بالاخره در چهارچوب آن در اتفاقی می افتد.
می دانی که آرایش هم نکرده ام، که بفهمی چقدر غمگینم، که چقدر گریه کرده ام( که شاید بفهمی چقدردوستت دارم).

*****
تاریک شد، سرد شد، در باز و بسته شد. همسایه ها آمدند و رفتند؛ چشمانم به در خشک شد و در چهارچوب آن در تو اتفاق نیفتادی.
اوهوم، چراغ خانه ات روشن شد. شب چیز خوبی ست. پس خانه ای !؟
زنگ می زنم. صدای دوستت است. لعنتی! یادم نبود هم خانه ای هم داشتی. می آید دم در: نیست، دیروز رفت، برای همیشه، گفت بگو دنبالم نگردد.
وسط کوچه می نشینم. چه فرقی می کند که واقعا رفته باشی یا بگویی« بگو رفته است، بگو دنبالم نگردد» یعنی اینقدر عذاب کشیده بودی.

*****
نه ، دنبالت نمی گردم . می روم سر خیابان، اولین ماشینی که بوق زد سوار می شوم.
« خانومی، در بسته نشد!» در را دوباره محکم می بندم.


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31342< 33


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي